English URL Slug:
why-some-people-are-always-happy
تا حالا دقت کردهای بعضی آدمها انگار همیشه یک لبخند نامرئی روی صورتشان دارند؟ فرقی نمیکند هوا بارانی باشد یا آفتابی، جیبشان پر باشد یا خالی، کارشان روی روال باشد یا نه؛ یک حالِ خوبِ عجیب همیشه همراهشان است. نه اینکه غمگین نشوند یا مشکل نداشته باشند، نه! اتفاقاً آنها هم مثل همه ما با چالشهای زندگی دستوپنجه نرم میکنند، اما فرقشان کجاست؟ چرا بعضی آدمها همیشه حالشان خوب است و بعضی دیگر با کوچکترین اتفاق، حالشان خراب میشود؟
در این مقاله میخواهیم خیلی خودمونی و عمیق برویم سراغ این سؤال. نه با شعارهای زرد، نه با نسخههای یکشبه شاد شدن. میخواهیم ببینیم پشت این «حال خوب همیشگی» چه طرز فکرها، عادتها و مهارتهایی خوابیده. اگر دوست داری بدانی راز این آدمها چیست و چطور میشود کمی شبیه آنها زندگی کرد، تا آخر همراه من باش.
قبل از هر چیزی باید تکلیفمان را با «حال خوب» روشن کنیم. حال خوب به این معنی نیست که آدم همیشه خوشحالِ خوشحال باشد و از صبح تا شب بخندد. حال خوب یعنی یک حسِ درونیِ نسبتاً پایدار از رضایت، آرامش و پذیرش زندگی.
آدمهایی که حالشان خوب است، ناراحت میشوند، گریه میکنند، عصبانی میشوند، اما در این احساسات گیر نمیافتند. مثل کسی که وسط دریا شنا میکند؛ موج میآید، بالا و پایین میشود، اما غرق نمیشود.
شادی لحظهای مثل جرقه است؛ زود میآید و زود هم میرود. خرید یک وسیله جدید، تعریف و تمجید دیگران، یک خبر خوب ناگهانی. اما حال خوب ماندگار مثل آتش زیر خاکستر است؛ همیشه هست، حتی وقتی شعلهاش دیده نمیشود.
آدمهایی که همیشه حالشان خوب است، شادیشان وابسته به اتفاقات بیرونی نیست. آنها بلدند از درون خودشان سوخت حال خوب را تأمین کنند.
اگر بخواهیم خیلی خلاصه بگوییم، ریشه حال خوب یا بد ما بیشتر از آنکه در اتفاقات باشد، در طرز فکر ماست. دو نفر ممکن است دقیقاً در یک شرایط باشند، اما یکی حالش عالی باشد و دیگری داغان. چرا؟ چون تفسیرشان از آن شرایط فرق دارد.
آدمهایی که حالشان خوب است، دنیا را سیاه و سفید نمیبینند. آنها به جای «همهچیز افتضاح است» میگویند «این بخش از زندگیام سخت است، نه همهاش».
یکی از مهمترین ویژگیهای این آدمها، پذیرش است. آنها میدانند بعضی چیزها در کنترلشان نیست. به جای جنگیدن با واقعیت، آن را میپذیرند و انرژیشان را روی چیزهایی میگذارند که میتوانند تغییر دهند.
پذیرش به معنی تسلیم شدن نیست؛ به معنی دست از دعوا با زندگی برداشتن است. وقتی با زندگی نجنگی، حالات خودبهخود بهتر میشود.
خیلیها فکر میکنند آدمهای همیشه خوشحال، ناراحتی ندارند. اشتباه محض! آنها ناراحت میشوند، اما احساساتشان را قورت نمیدهند. گریه میکنند، حرف میزنند، مینویسند، تخلیه میشوند.
احساسات مثل مهماناند؛ اگر راهشان بدهی، میآیند و میروند. اگر در را ببندی، خرابکاری میکنند.
یکی دیگر از رازهای مهم حال خوب، رها کردن است. رها کردن آدمها، اتفاقات، خاطرات و انتظاراتی که دیگر به درد زندگی امروز نمیخورند.
آدمهایی که همیشه حالشان خوب است، بار اضافه با خودشان حمل نمیکنند. مثل کسی که در سفر، فقط وسایل ضروری را برمیدارد، نه کل خانه را!
مقایسه، قاتل حال خوب است. این را آدمهای همیشه سرحال خیلی خوب فهمیدهاند. آنها میدانند هرکسی مسیر خودش را دارد، زمانبندی خودش را دارد و داستان زندگیاش متفاوت است.
به جای اینکه مدام بپرسند «چرا من مثل او نیستم؟» میپرسند «قدم بعدی من چیست؟»
آدمهای حالخوبباز (!) تمرکزشان روی کمبودها نیست. نه اینکه نداشتهها را نبینند، اما اجازه نمیدهند تمام ذهنشان را اشغال کند.
آنها هر روز، آگاهانه یا ناخودآگاه، داشتههایشان را مرور میکنند. سلامتی، یک دوست خوب، یک لیوان چای داغ، یک روز زنده بودن. همینها حال آدم را بهتر میکند.
کسی که با خودش قهر باشد، بعید است حالش خوب بماند. آدمهایی که همیشه حالشان خوب است، خودشان را دوست دارند؛ نه از نوع خودشیفتگی، بلکه از جنس احترام.
با خودشان مهربان حرف میزنند، اشتباهاتشان را میبخشند و از خودشان انتظار کامل بودن ندارند.
حال خوب فقط ذهنی نیست؛ بدن هم نقش مهمی دارد. خواب کافی، غذای نسبتاً سالم، کمی تحرک. آدمهایی که حالشان خوب است، معمولاً به سیگنالهای بدنشان گوش میدهند.
بدن مثل ماشین است؛ اگر به موقع سرویس نشود، حتی بهترین راننده هم به مقصد نمیرسد.
تنهاییِ عمیق حال آدم را خراب میکند. آدمهای همیشه سرحال معمولاً چند رابطه امن در زندگیشان دارند. لازم نیست صد نفر باشند؛ گاهی یک نفر کافی است که بتوانی خودت باشی.
آنها بلدند رابطه بسازند، نگه دارند و اگر لازم شد، تمام کنند.
یکی از تفاوتهای اساسی این آدمها این است که زندگیشان فقط خوردن و خوابیدن و کار کردن نیست. برای خودشان معنایی ساختهاند؛ کمک به دیگران، رشد شخصی، یادگیری، خلاقیت، هرچیزی.
وقتی زندگی معنا داشته باشد، سختیها قابلتحملتر میشوند.
نه اینکه به آینده فکر نکنند یا گذشته را فراموش کرده باشند، اما بیشتر وقتشان در «الان» میگذرد. چای را مینوشند و واقعاً مزهاش را حس میکنند. با آدمها حرف میزنند و واقعاً گوش میدهند.
زندگی در لحظه مثل کم کردن نویزهای اضافی ذهن است.
آدمهای همیشه حالخوب، تقصیر حال بدشان را گردن بقیه نمیاندازند. نمیگویند «اگر فلانی اینطور نبود، من خوشحال بودم».
آنها میدانند حال خوب یک انتخاب روزانه است، نه نتیجه رفتار دیگران.
نه گفتن یکی از مهمترین مهارتهای این آدمهاست. آنها خودشان را قربانی رضایت دیگران نمیکنند. اگر کاری با ارزشها یا حالشان سازگار نباشد، محترمانه نه میگویند.
هر «نه» به دیگران، یک «بله» به خودشان است.
برای خیلیها شکست یعنی پایان دنیا. برای آدمهای حالخوب، شکست یعنی کلاس درس. آنها زمین میخورند، درد میکشند، اما میپرسند «چی یاد گرفتم؟»
همین نگاه، حالشان را از سقوط نجات میدهد.
خیلی از این آدمها ناخودآگاه قدرداناند. شاید دفتر شکرگزاری نداشته باشند، اما بلدند تشکر کنند؛ از زندگی، از آدمها، از خودشان.
قدردانی مثل تنظیم فوکوس دوربین است؛ تصویر زندگی را واضحتر و زیباتر میکند.
واقعبین باشیم؛ نه، هیچکس همیشه حالش خوب نیست. اما همه میتوانند حالشان «بهتر» باشد. آدمهای همیشه سرحال، فرشته نیستند؛ تمرین کردهاند. بارها افتادهاند و دوباره بلند شدهاند.
حال خوب یک مهارت است، نه شانس.
لازم نیست یکشبه زندگیات را زیرورو کنی. از قدمهای کوچک شروع کن. امروز کمتر خودت را سرزنش کن. فردا یک چیز کوچک را ببخش. پسفردا بیشتر بخواب.
حال خوب، نتیجه جمع شدن همین تغییرات کوچک است.
بعضیها فکر میکنند این آدمها سادهلوحاند یا مشکلات را نمیفهمند. اتفاقاً برعکس؛ آنها واقعیت را میبینند، اما اجازه نمیدهند لهشان کند.
مثل کسی که وسط طوفان، بلد است چطور بادبان را تنظیم کند.
حال خوب از تصمیمهای بزرگ نمیآید؛ از انتخابهای ریز روزانه میآید. اینکه امروز با چه کسی حرف بزنی، چه محتوایی ببینی، چطور با خودت حرف بزنی.
این انتخابها آرامآرام حالات را میسازند.
چون حال خوب مسری است. وقتی حال تو خوب باشد، رابطههایت بهتر میشود، تصمیمهایت عاقلانهتر میشود و زندگیات قابلتحملتر.
حال خوب لوکس نیست؛ ضرورت است.
بعضی آدمها همیشه حالشان خوب است، نه چون زندگیشان بینقص است، بلکه چون بلدند با نقصها زندگی کنند. آنها پذیرش را تمرین کردهاند، خودشان را دوست دارند، مسئول حالشان هستند و به زندگی معنا دادهاند.
اگر امروز حالات آنقدرها خوب نیست، اشکالی ندارد. همین که این سؤال را میپرسی، یعنی در مسیر درستی. حال خوب، مقصدی نیست که یکبار به آن برسی؛ مسیری است که هر روز در آن قدم میزنی. فقط کافی است قدم بعدی را آگاهانهتر برداری.